شایانشایان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

شایان مرد آهنی

یلدا

      پسر زیبایم، شایان عزیزم سومین سالیست که یلدا را در کنار هم هستیم برایت آرزوی سلامتی و شادی در تمام لحظات دارم.   دوستت دارم.   ...
29 آذر 1392

باغ وحش

سلام پسر گلم. امروز24 ابان ماه92 روز جمعه من و تو و بابایی صبح باهم رفتیم باغ وحش تا حالا اونجا نبرده بودیمت اولین بار بوداما از جلوی درب ورودی شروع به غر زدن کردی هنوز 4قدم نرفته بودیم که چشمت به بازیهای بادی افتاد و دیگه تموم از جات تکون نخوردی بعد هم که رفتی داخل انگار جز استخر توپ هیچی دیگه نمیدیدی خلاصه بعد از کلی بازی با هزار زحمت اوردیمت بیرون اما تازه شروع شده بود هرچیزی که دست هرکس و هر جایی دیدی میخواستی به تنها چیزی که توجه نشون ندادی حیوونا بود. بعد هم اسب سواری کردی که خیلی دوست داشتی.دم درب هم بادکنک خریدی وبه هدفت رسیدی اینم یک روز تعطیل ما   ...
24 آبان 1392

تولد 2 سالگی

  شایان عزیزم:   قطرات باران، طراوت شادابی یک دل خوش از بودن ترا به زمینی که سهم من از هستی است،  هدیه می کنند.صدای تق تق باران روی شیروانی دل من ، هوس یک استکان چای داغ را به شکرانه تماشای وجود تو ، مهمان می کند. آبان نامی آشناست که من با آن سابقه دوستی دو ساله دارم.و هفدهم این ماه نقطه عطف من و دلخوشی هایم از زندگی است. این روزها خیالم آغشته به توست و تو در وجود من حکمرانی می کنی. باز آبان شد و میتونم با صراحت بگم هر سال 12 ماه من به انتظار آبان دیگری برای قدردانی از خدا برای نعمت وجود تو و شادی بودنت ، پشت پنجره دل می نشینم.     از روزی که صدایت در وجودم طنین انداز شد،شتا...
17 آبان 1392

برای پسرم

سلام بر پسر زیبایم ، نازنینم خیلی دوست داشتم که بتوانم برایت بیشتر بنویسم اما تو هر روز که بزرگتر میشوی شیطنتهایت هم بیشتر میشه و وقت مامان کمتر. شایانم تو در استانه دو سالگی هستی و باورم نمیشه که پسرم داره مرد میشه شایان کوچکم ،روزی خواهد رسید که تو تکیه گاه ما خواهی بود و امیدوارم همه مادران و پدران همیشه شاهد موفقیقت فرزندان خود باشند. پسر قشنگم هر جای خونه که پا میذارم تو با دستان کوچولویت یک ماشین پارک کردی تمام خونه شده پارکینگ و جالبه هر جا هم میری فقط ماشین  میخری تبلت مامانتم که کلا شده مال تو جالبه به خودمم نمیدی. مهربونم لبخند تو هر صبح به من نیرو میده امیدوارم همیشه بخندی. عزیزم پیشاپیش عید غدیر به تو...
30 مهر 1392

بدون عنوان

          نٍ تو... من لبریزم .. لبریز از حرفهایی که هرگز نخواهم گفت و حس هایی که همیشه مرا دچار است . حالتی عجیب در من که حاصلش به شدت سکوت است و خاموشی ؛ و نگاهی خیره که مرا با خود به دور دست های تاریخ ِ خود می برد . دوست دارم تمام شب را رانندگی کنم تنها ، تا سپیده ، و با آهنگی که مرتب در گوشم می خواند هم صدا شوم ..   ...
11 شهريور 1392

بدون عنوان

پسر زیبایم 8 شهریور سالروز ازدواج من و بابایی بود وارد سال 6 زندگی شدیم ازدواجی که ثمره ان فرشته زیبا و کوچولویی بنام شایان است. فرشته ای که با امدنش مهربونی با خودش اورده.خنده هایت برایم ارامش میاورد هرگاه که به سمتم میایی وتو را در آغوش میگیرم تمام وجودم سرشار از تو میشود. پسر زیبایم بازی کردن با تو خیلی لذت بخش است و بودنت در کنارمان لذتهای زندگی را بیشتر کرده است. عزیزم میدانم هنوز نمیتوانی این احساسات را درک کنی اما روزی که خودت فرزند داشته باشی معنای تمامی واژه ها را درک خواهی کرد. خیلی وقتها دوست دارم بیایم و برایت بنویسم تا تو بدانی که چقدر دوستت دارم اما فندق کوچولوی من درگیریهای روزمره اجازه این کار را به من نم...
11 شهريور 1392

بدون عنوان

    سلام بر بهترین پسر دنیا. فرشته مهربون و زیبایی که هرچه میبویمش و هرچه میبوسمش بیشتر میخوامش و از او سیر نمیشم با تمام شیطنتهایی که این روزا داری اما باید یک لبخند وبا یک چشمک زیبا همه چیز فراموش میشود و باز تو را میخواهم و خدا را شکر که تو را دارم عزیزم برایت از کودکیهایت مینویسم هر چند که گرفتاریها روزمره کمتر این اجازه را به من میدهد اما من تلاشم را خواهم کرد.هفته پیش رفتیم سفر من و تو و بابایی و خاله ها. اینبار برخلاف دفعه قلب خیلی خوش گذشت پسرم خیلی خوشحال بود دیدن طبیعت و راه رقتن براش جالب بود اصلا دوست نداشتی تو ماشین باشی اصرار فراوان برای پایین رفتن داشتی. رفتیم شب اول بندر ترکمن واسه دیدن بازار که رفتیم پسر ...
1 شهريور 1392