شایانشایان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

شایان مرد آهنی

شایان و 21 ماهگی

سلام تفسم،سلام عشقم و سلام عمرم خیلی وقته برات ننوشتم عزیزم خیلی درگیرم تو هم که این هفته مریض شده بودی و مامانت همش غصه تو رو میخورد که یکوقت خدایی نکرده حالت بدتر نشه که بخیر گذشت. زیباترینم هر چی زمان میگذره بر شیطنتهای تو افزوده میشه و من و بابایی باید بیشتر با تو زمان سپری کنیم. زیباترینم این هفته خیلی شبها بهونه میگرفتی و اصلا درست نمیخوابیدی مارو خیلی نگران کردی فرشته مهربونم اما صبح که بیدار میشدی و لبخند میزدی همه چی فراموش میشد. پسرم در استانه 21 ماهگی هستی همش ماشین بازی میکنی و ماشیناتو تو هر سوراخی که پیدا میکنی پارک میکنی. به مامان و بابا چشمک میزنی من فدای اون همه شیرین باریهای تو بشم گل پسرم. عاشق بیرون رفتن از خونه ای. و...
20 تير 1392

از شیر گرفتن

  سلام بر بهترین پسر دنیا. عزیزم امروز 5شنبه 31 خردادو ما امشب به مهمانی عروسی دعوتیم. اما من هنوز نمیدونم میخوام برم یانه. این روزا خیلی خسته و بی حوصله ام. شایانم چند وقتی بود که به فکر از شیر گرفتن تو بودم اما هر وقت به چهره معصومت نگاه میکردم پشیمان میشدم. اما کار به جایی رسید که تو وقتی من در خانه بودم بخوبی غذا نمیخوردی و فقط به یک چیز فکر میکردی تا بالاخره هفته پیش عزمم را جزم کردم و به تو شیر ندادم  فقط دو بار استفاده از تلخک باعث شد که تو معنی کلمه تلخ بودن بفهمی. روزای اول گاهی فراموش میکردی و به طرفم میومدی اما با شنیدن کلمه تلخ اخم میکردی و میرفتی. شب اول و دوم خیلی بیقراری کردی طوریکه خودمم گریه میکردم اما چاره...
30 خرداد 1392

برای پسرم

شایان عزیزم،پسر مهربونم،نمیدونی چقدر دلتنگ تو هستم. با وجودیکه فقط 3 ساعت از ندیدنت میگذرد اما دلم به اندازه یک دنیا برای تو تنگ شده. قشنگم نگاه معصومت را میپرستم اما نمیدانستم که گاهی باید... میدونی عزیزم دوست ندارم بعضی جملات کامل بشن اما همیشه دلم میخواهد که تو بهترین ها رو داشته باشی.زیباترینم گاهی فکر میکنم که لیاقتت بالاتر از خیلی چیزهاست اما تو حالا پیش من و برای من هستی دوست ذارم تمام دنیا بی کم و کاست مال تو باشد. دلم میخواهد هیچگاه غصه را در چشمان زیبایت نبینم و بخاطر همین برای تو تلاش خواهم کرد. نگرانیهایی که گاهی اوقات از زندگی روزمره به تو هم القا میشود بیش ازهر چیز خودم را نگران میکند و باز برخود لعنت میفرستم که چرا بخاطر تو...
25 خرداد 1392

واکسن 18 ماهگی

  امروز27اردیبهشت92روز شنبه پسر دسته گلمو صبح از خواب بیدار کردم تا بره اخرین واکسناشو بزنه و تا موقع مدرسه راحت بشه. فداش بشم صبح که بیدار شد خوشحال بود و نمیدونست مامان و بابا میخوان اونو کجا ببرند.اما عزیزکم چاره ای نیست بخاطر سلامتیت مجبوریم. ساعت نزدیک هشت و نیم اونجا بودیم.سریع نوبت ما شد و داخل شدیم خیلی تو دلم غصه داشتم اما سعی کردم به روی خودم نیارم. اول بهش قطره دادند بعد هم دوتا واکسن به پای چپ و دست راست. من اشکای پسرمو دیدم خیلی ناراحت شدم خوب شد بابایی بود پسرمو بغل کرد وبرد الهی فداش بشم بیرون اومد انگار اتفاقی نیفتاده بود. دوست داشتم ببوسمش اما چون خودم سرماخورده ام از این حس قشنگ محروم شدم. از وقتی اومدیم خونه پسر...
28 ارديبهشت 1392

نوروز92

  امروز 12 فروردین ساعت 4 بعدظهره و گل پسر من خوابیده. حالش خوب نیست همش سرفه میکنه سرماخوردگی ویروسی گرفته. شایان جون سال تحویل کنار مامان و بابا تو خونه بود و از اونجاییکه پسرمن پیتزا خیلی دوست داره ناهار براش درست کردم. بعد سال تحویل که ساعت2:30 بعدظهر بود لالا کردیم. اخه کم پیش میاد شایان تمام روز با مامانش باشه.شغل مامانش طوریه که تعطیلی توش جایی نداره. روز دوم رفتیم خونه مامان مامانش و شام اونجا بودیم . مامان بابایی هم که با عمه جونش رفته بودند مکه. 4روز اول که مامان شایان سرکار بود شایان با بابا تو خونه میموندند. خلاصه روز سوم رفتیم خونه دایی علی. واز روز 5که مامان در مرخصی بود رفتیم سفر شمال. خلاصه هنوز روز اول...
12 فروردين 1392