شایانشایان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

شایان مرد آهنی

فروردین94

                  اولین ماه 94 تموم شد امسال نوروز ما یعنی خونواده سه نفرمون در شهر خودمون موندیم و جایی نرفتیم فقط از دیدن دوستان و اشنایان فیض بردیم هر چند روزای اخر نوروز شایان جون تب کرد و سرماخورده شد. اما خوب بخیر گذشت.  امیدوارم هیچ کوچولویی مریض نشه چون واقعا سخته.                                  اینم چند تا عکس از فروردین امسال       ...
5 ارديبهشت 1394

تولد 3 سالگی

سلام بر پسرخوبم،شایان عریزم نازنینم تولد 3سالگیت مبارک امسال در تاریخ16/08/93واست یک تولد کوچولو ترتیب دادیم خیلی خوشحال بودی و خوشحالتر اون زمانی که شمع فوت میکردی و بادکنک میترکوندی بعد مهمونی با خودم گفتم چه خوب شد که تونستیم تو رو امشب خوشحال کنیم.                         شایان جان امیدوارم سالیان سال در کنار ما سالم وسلامت در اوج موفقیت در پناه خدا باشی.   دوستت داریم   ...
19 آبان 1393

سفر در تابستان93

چهارده شهریور تا 20شهریور در سفر بودیم سه روز محمود اباد و بعد هم تهران برای مراسم ازدواج امین(پسرعموی شایان کوچو لو) پسرم واسه خودش اقایی  شده اونقدر لذت داره همش سوال میکنه این چیه؟ بابا کجایه؟ ومبحث اصلی حرف زدنشم در مورد نام ماشینها شماره پلاک اونها و رنگشونه سوکسی واتارا (سوزوکی ویتارا) زانتاها(زانتیا) پراد مرقز(پراید قرمز) عزیزم اونقدر دوست دارم اون کلماتی رو که نمیتونه درست ادا کنه تکرار کنه خیلی با حاله اینم چند تا از عکسهای پسرم         شایان و پسرعمویش امیر مهدی شایان گریان بخاطر پاپی...
27 شهريور 1393

عکس

سلام گل پسر نازم  اینم چند تا عکس از روزمره گیها                     پسر زیبایم عکسات زیاد بودند اما نمیدونم چرا روی  کامپیوتر باز نمیشن بذارم بعد از رفع  مشکل بقیه اونارو میذارم     دوستت دارم خدا نگهدارت باشه   ...
27 تير 1393

واکسن 18 ماهگی

  امروز27اردیبهشت92روز شنبه پسر دسته گلمو صبح از خواب بیدار کردم تا بره اخرین واکسناشو بزنه و تا موقع مدرسه راحت بشه. فداش بشم صبح که بیدار شد خوشحال بود و نمیدونست مامان و بابا میخوان اونو کجا ببرند.اما عزیزکم چاره ای نیست بخاطر سلامتیت مجبوریم. ساعت نزدیک هشت و نیم اونجا بودیم.سریع نوبت ما شد و داخل شدیم خیلی تو دلم غصه داشتم اما سعی کردم به روی خودم نیارم. اول بهش قطره دادند بعد هم دوتا واکسن به پای چپ و دست راست. من اشکای پسرمو دیدم خیلی ناراحت شدم خوب شد بابایی بود پسرمو بغل کرد وبرد الهی فداش بشم بیرون اومد انگار اتفاقی نیفتاده بود. دوست داشتم ببوسمش اما چون خودم سرماخورده ام از این حس قشنگ محروم شدم. از وقتی اومدیم خونه پسر...
28 ارديبهشت 1392

نوروز92

  امروز 12 فروردین ساعت 4 بعدظهره و گل پسر من خوابیده. حالش خوب نیست همش سرفه میکنه سرماخوردگی ویروسی گرفته. شایان جون سال تحویل کنار مامان و بابا تو خونه بود و از اونجاییکه پسرمن پیتزا خیلی دوست داره ناهار براش درست کردم. بعد سال تحویل که ساعت2:30 بعدظهر بود لالا کردیم. اخه کم پیش میاد شایان تمام روز با مامانش باشه.شغل مامانش طوریه که تعطیلی توش جایی نداره. روز دوم رفتیم خونه مامان مامانش و شام اونجا بودیم . مامان بابایی هم که با عمه جونش رفته بودند مکه. 4روز اول که مامان شایان سرکار بود شایان با بابا تو خونه میموندند. خلاصه روز سوم رفتیم خونه دایی علی. واز روز 5که مامان در مرخصی بود رفتیم سفر شمال. خلاصه هنوز روز اول...
12 فروردين 1392

اندر احوالات 15 ماهگی

پسر گلم سلام. عزیزم الان که تو خوابیده ای من دوست دارم برایت بگویم و بنویسم تو زیباترین مخلوق خدا و بهترین برای ما هستی. پسرم وقتی به چشمان زیبا و نگاه معصومانه ات نگاه میکنم با خود میگویم باید بتوانم برایت بهترینها را مهیا کنم. وقتی دستان کوچولویت را در دستم میگیرم ارامش پیدا میکنم که تو را دارم و از روزی که تو را دارم حس مادرانه را میفهمم ومیدانم که هر مادری و هر پدری چقدر فرزندش را دوست دارد.معنای جگر گوشه را درک میکنم. شایان عزیزم: میخوام بگم که تو الان با پاهای کوچکت در فضای خانه قدم برمیداری و خود را به هر جا که دوست داری میرسانی. بخوبی معنای حرفهایم را میفهمی وقتی میگم بریم کنار کامپیوتر بدو میای و تمام کلیدها را به ترت...
3 اسفند 1391