پسر زیبایم ،نازنیم در تاریخ91/08/25روز پنچ شنبه برای واکسن یک سالگی با بابایی بردمت مرکز بهداشت. تو راه غصه میخوردم که کوچولوی من باید تو بازو نازش سوزن فرو بره اما چاره ای نبود واسه سلامتیت لازمه. بعد از نیم ساعت معطل شدن نوبت ما شد. الهی بگردم که ققط جیغ زدی گریه میکردی اما اشکی در کار نبود. ظهر هم سالروز فوت بابا بزرگت بود که بابایی ساعت 1 اومد دنبالمون و رفتیم واسه مراسم تو هم که ماشاا... هر کی میگفت شایان تو بغلش بودی. خلاصه هر چی مامانت از این کار بدش میاد تو بیشتر تو بغلا میچرخیدی. جیگر مامان ،زیباترینم، امیدوارم همیشه در پناه خدا و در کنار مامان و بابا شاد و خرم باشی. ...