اولین سفر
شایان جون اولین سفر تو در 3 ماه و 16 روزگیت به شهر بیرجند بود موقعیت شغلی بابایی طوریه که باید اونجا بره. البته زادگاه پدر بزرگ و مامان بزرگته. برای رفتن استرس داشتم از اتفاقات غیر قابل پیش بینی میترسیدم. تا لحظه حرکت وضعیت اب و هوا و جاده ها رو کنترل کردیم.و بالاخره نزدیک ظهر با بابایی و خاله مهدیه راه افتادیم. تمام طول مسیر شما گل پسر در خواب ناز بودی.از قبل هتل رزرو کرده بودیم اما نزدیک بیرجند رسیدیم مامانت یادش اومد ای دل غافل شناسنامه نیاورده. خلاصه بابایی هماهنک کرد و ما به مهمانسرا رفتیم. جای خوب و گرمی برای تو بود از اونجاییکه تو خوابیدن رو تخت دوست داری لحظه ای که گذاشتمت انگار دنیا رو بهت دادند. دو روز اونجا بودیم. خاله مینا هم اونجا دانشجویه اونم به دیدنمون اومد. دیگه این روزا حرف زدنت تغییر کرده از اقو به ا -ب-بو.بیو تبدیل شده بود پشت سرهم و بی وقفه تکرار میکردی و میخندیدی گاهی تا یکساعت باهات حرف میزدم اما تو قندک من خسته نمیشدی من که کم میاوردم ادامه صحبت به بابایی میسپردم. وقتی سرفه میکردی منتظر نگاه میکردی که من سریع بهت بگم بگردم بگردم بیا دورت بگردم. خلاصه مهربون واقعا شیرین شدی اگه میشد درسته قورتت میدادم.