آخرین لحظات
الان که دارم مینویسم یک ساعت به تحویل سال 90 بیشتر نمونده. تو پسر گلم در خواب ناز هستی و من تنها نشسته دارم برای عشقم مینویسم. بابایی رفته بهشت رضا پیش پدرش.خیلی دوست داشتم
امسال سال تحویل هر سه در کنار هم بودیم اما قسمت نشد .شایانم لحظه های پایان سال
دلهره دارم دچار ترس میشم ترس از وقایعی که قراره تو سرنوشت نوشته شدمون واسمون
پیش بیاد.نازنینم تو الان چند روزه سرفه میکنی بردمت دکتر گفت نی نی تون یک کوچولو
سرما خورده. ان شاا... زودتر خوب بشی. فرشته نازنینم دیشب بابا بهت عیدی داد منم میخوام برم واست باهاش دستگاه بخور بخرم که دیگه سرفه نکنی. تربچه
امیدوارم سال جدید برات یک عالمه چیزای خوب رقم بخوره.تندرست و سالم
باشی. تو مثل برگ گل نازک و ظریف هستی قراره بعد سال تحویل بابا
بیاددنبالمون بریم خونه مامان بزرگ. پسرم میخواهم بدونی که با
آمدنت بمن معنا دادی و با بودنت دنیای مارا رنگین ساختی.
عزیز دلم بهترینها رو برات آرزو میکنم و از خدای مهربون میخوام که تو رو به من سالم زیبا و درستکار هدیه بده و من لیاقت داشتن تو رو داشته باشم و همیشه مادر خوبی برات باشم.البته تو هم پسر خوبی واسم باشی...........
عشق من تو هم دعا کن تو به خدا نزدیکتری .......تو هنوز یه تیکه از بهشتی
و خدا صداتو زودتر میشنوه.....دعا کن همه مشکلاتشون حل بشه ...... و خدا به همه سلامتی
جسم و روح بده ....... واسه سلامتی بابا و مامان هم دعا کن
شایان گلم دوستت داریم. کوچولوی ما عیدت مبارک.
تا سال آینده