واکسن6ماهگی

سلام پسر گلم.امیدوارم همیشه شاد و خندان باشی و هیچوقت غصه و غم تو دل کوچولوت 

خونه نداشته باشه. عزیزم امروز91/2/21 روز4شنبه است.مامانی بخاطر تو گل پسر مرخصی
گرفت و سرکار نرفت.بابا هم که واسه کارش اجبارا رفته بیرجند. صبح که از خواب بیدار شدی
شاد و خندان بودی چون خبر نداشتی قراره واکسن بزنی. با مادرجون رفتیم مرکز بهداشت
خیلی شلوغ بودآروم توبغلم نشسته بودی و با کنجکاوی رفت و آمد بقیه رو  دنبال میکردی. 
نوبتمون شد و تو رو رو تخت دراز کردم میخندیدی و منم فکر کردم مثل دفعه قبل اروم خواهی
بود.اما قطره فلج اطفالو که با مصیبت بهت دادند چون حاضر به باز کردن دهن کوچولوت نبودی
اما لحظه ای که واکسنو زدند چنان جیغی کشیدی که من واقعا ترسیدم. تمام بدنت میلرزید
و برای اولین بار بود که دیدم اشک از چشمای درشت و قشنگت اومد. اما نازنینم چاره ای 
نبود این کار واسه سلامتیت لازم و واجبه. بعد که اومدم خونه خوشبختانه درد نداشتی
امامختصری تب کردی که با دارو کنترل شد. الان هم که من دارم واست مینویسم تو گل 
قشنگ تو بغل من در خواب ناز هستی. امیدوارم شب خوبی داشته باشی.
 شایان جان بابا سفارش کرده که لپای تپلتو ببوسم.
دوستت داریم عزیزم.
مامان و بابا.
خدا نگهدارت باشه بهترین هدیه خدا
همیشه سالم و سرحال باشی.
آمین...