شایانشایان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

شایان مرد آهنی

برای شایانم

    از جنس کدام نــــور بودی ستاره من؟ که جسارت بــــا تو بودن در من جنبید؟ و من چه عاشقانه به رویت لبخنـــــد زدم …و تو چه مهربانانه لبخندم را پاسخ گفتی و ایـــــــن شد… عاشقانه ی آرام “مـــن و تـــــو” ...
2 آذر 1391

بدون عنوان

پسر زیبایم ،نازنیم در تاریخ91/08/25روز پنچ شنبه برای واکسن یک سالگی با بابایی بردمت مرکز بهداشت. تو راه غصه میخوردم که کوچولوی من باید تو بازو نازش سوزن فرو بره اما چاره ای نبود واسه سلامتیت لازمه. بعد از نیم ساعت معطل شدن نوبت ما شد. الهی بگردم که ققط جیغ زدی گریه میکردی اما اشکی در کار نبود. ظهر هم سالروز فوت بابا بزرگت بود که بابایی ساعت 1 اومد دنبالمون و رفتیم واسه مراسم تو هم که ماشاا... هر کی میگفت شایان تو بغلش بودی. خلاصه هر چی مامانت از این کار بدش میاد تو بیشتر تو بغلا میچرخیدی. جیگر مامان ،زیباترینم، امیدوارم همیشه در پناه خدا و در کنار مامان و بابا شاد و خرم باشی. ...
1 آذر 1391

تولد تولد

سلام به پسرگلم،زیباترین و بهترین برای من. نازنینم اول از همه منو ببخش که نمیتونم سریعتر از این به وبلاگت سر بزنم. عمر من تو الان یک سالت شده و من از خدا ممنونم که چنین فرشته ای رو به من و بابایی داده. انگار همین دیروز بود که برای اومدنت هر روز تعداد روزهای تقویمو میشمردم و تو بالاخره در یک شب برفی و سرد پاییزی زودتر از موعد مقرر اومدی. یک سال را در کنار هم گذراندیم و امیدوارم خدا تو رو همیشه سالم وسرحال برای ما نگه داره. عزیزم تولد تورو 13 ابان گرفتیم چون مامانت روز دیگه ای بیکار نبود. جوجه کوچولوی مامان متاسفانه تو گرفتن عکس با ما همکاری نکردی.اما این مهمونی کوچیک به خوبی برپا شد. عزیزم امیدوارم بتونم هر سال این چشن هر چند کوچول...
20 آبان 1391

یک ساله شدنت مبارک

    لبخندی زدی و آسمان آبی شد شبهای قشنگ تیره مهتابی شد پروانه پس از تولد زیبایت تا آخرعمر غرق بی تابی شد پسر عزیزم ، شایان مهربونم   ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ تولد تولد تولدت مبارک                             مبارک مبارک تولدت مبارک   بیا بندازیم امشب یه عکس یادگاری           همین شب که شکفتی مثل گل بهاری اشک شادی شمع و نگاه کن  ...
18 آبان 1391

بدون عنوان

    چه خوب شد که آمدی... خانمان غرق سکوت بود ، دلهایمان سرد و شکسته ، هر روزمان مثل دیروز و هر ثانیه بانگ تکرار ، جان یخ زده ما حسرت گرمای تو را داشت . تو که آمدی ؛ زمستان را بهاری کردی و تمام گلها به حضور قدمت سبز شدند و از  آسمان برف شادی بارید . تا به حال اینقدر خدا را نزدیک احساس نکرده بودیم ، بویت بوی بهشت ، نفست عطر بهار و نگاهت حضور مقدس خدا و تو بودی این فرشته خاکی . چه خوب شد که آمدی و شدی همه دنیای ما. تو که می خندی روحمان تازه می شود و هر آهنگ صدای تو ما را به آنجا می برد که فرشته چنگ می نوازد . کاش دنیا روی لبخند تو توقف می کرد که از آن شور بهشت می بارد و باز هم چه خوب شد که آمدی ... ...
26 مهر 1391

11 ماهگی

                                                          شایان عزیزم ،پسر مهربونم     ماهگیت مبارک.   توبهار عمرمنی عزیز من  واسه پائیز دلم تو چاره ای  شب و روزش دیگه فرقی نداره  تو تموم لحظه هام ستاره ای     ...
17 مهر 1391