شایانشایان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

شایان مرد آهنی

واکسن 18 ماهگی

  امروز27اردیبهشت92روز شنبه پسر دسته گلمو صبح از خواب بیدار کردم تا بره اخرین واکسناشو بزنه و تا موقع مدرسه راحت بشه. فداش بشم صبح که بیدار شد خوشحال بود و نمیدونست مامان و بابا میخوان اونو کجا ببرند.اما عزیزکم چاره ای نیست بخاطر سلامتیت مجبوریم. ساعت نزدیک هشت و نیم اونجا بودیم.سریع نوبت ما شد و داخل شدیم خیلی تو دلم غصه داشتم اما سعی کردم به روی خودم نیارم. اول بهش قطره دادند بعد هم دوتا واکسن به پای چپ و دست راست. من اشکای پسرمو دیدم خیلی ناراحت شدم خوب شد بابایی بود پسرمو بغل کرد وبرد الهی فداش بشم بیرون اومد انگار اتفاقی نیفتاده بود. دوست داشتم ببوسمش اما چون خودم سرماخورده ام از این حس قشنگ محروم شدم. از وقتی اومدیم خونه پسر...
28 ارديبهشت 1392

نوروز92

  امروز 12 فروردین ساعت 4 بعدظهره و گل پسر من خوابیده. حالش خوب نیست همش سرفه میکنه سرماخوردگی ویروسی گرفته. شایان جون سال تحویل کنار مامان و بابا تو خونه بود و از اونجاییکه پسرمن پیتزا خیلی دوست داره ناهار براش درست کردم. بعد سال تحویل که ساعت2:30 بعدظهر بود لالا کردیم. اخه کم پیش میاد شایان تمام روز با مامانش باشه.شغل مامانش طوریه که تعطیلی توش جایی نداره. روز دوم رفتیم خونه مامان مامانش و شام اونجا بودیم . مامان بابایی هم که با عمه جونش رفته بودند مکه. 4روز اول که مامان شایان سرکار بود شایان با بابا تو خونه میموندند. خلاصه روز سوم رفتیم خونه دایی علی. واز روز 5که مامان در مرخصی بود رفتیم سفر شمال. خلاصه هنوز روز اول...
12 فروردين 1392

بهار92 می اید..

    بوى بهار می‌آید، بوى نوروزى پرشکوفه، هواى تازه ی این روزها و جوانه‌هاى روییده بر شاخه‌ها گواه رسیدن بهار است. بهار در ترانه ،احساس قصّه ی ماندگاریست، تولدیست در سرای زیبای عاطفه و شعریست در سایه ی روشن مهر . می توان نبض امید را در سرزمین شکفتن احساس کرد و گل واژه ی ایام را در گذر گاه خاطرات به یاد آورد . بهار نغمه ی موزون باران است ,  جرعه ای از ترنّم آبی عشق , روحی است که دل را در ساحل حضور به خلوت می آراید . نسیم مهر در کوچه های محبّت نوید عشق می دهد و آهنگ نفس های بهار , رویا را سرشار از شکوفه می کند . عمریست در بهار که خلوتگاه حضور در آن مانده است , و نهال احساس در آن غزل عشق می سراید . ...
15 اسفند 1391

اندر احوالات 15 ماهگی

پسر گلم سلام. عزیزم الان که تو خوابیده ای من دوست دارم برایت بگویم و بنویسم تو زیباترین مخلوق خدا و بهترین برای ما هستی. پسرم وقتی به چشمان زیبا و نگاه معصومانه ات نگاه میکنم با خود میگویم باید بتوانم برایت بهترینها را مهیا کنم. وقتی دستان کوچولویت را در دستم میگیرم ارامش پیدا میکنم که تو را دارم و از روزی که تو را دارم حس مادرانه را میفهمم ومیدانم که هر مادری و هر پدری چقدر فرزندش را دوست دارد.معنای جگر گوشه را درک میکنم. شایان عزیزم: میخوام بگم که تو الان با پاهای کوچکت در فضای خانه قدم برمیداری و خود را به هر جا که دوست داری میرسانی. بخوبی معنای حرفهایم را میفهمی وقتی میگم بریم کنار کامپیوتر بدو میای و تمام کلیدها را به ترت...
3 اسفند 1391

دندانپزشکی

سلام به نون خامه ای مامان. پسر گلم دیروز 3/11/91 بردمت دندانپزشکی تا دندونهای کوچولوی پایینت که ریز مونده معاینه بشه تا یک وقت مشکلی نباشه. بیمارستان دکتر شیخ رفتیم. پسر خوب مامان که اون همه بچه دیده بود خوشحال بود کلا فکر کنم روابط اجتماعی بالایی داری. کلم معطل شدیم تا نوبتمون شد اقای دکتر ادم مهربونی بود اولش کلی از شایان تعریف کرد اما شایان حاضر نبود دهنشو باز کنه ومجبور شدیم با مختصری زور این کارو بکنیم عسلک همچین سر و صدا به پا کرده بود که من متوجه حرفهای دکتر نمیشدم.خوب شد بابایی همراهمون بود. اما همین که از اتاق اومدیم بیرون انگار هیچ خبری نبوده و مثل همیشه عشق مامان و بابا شروع به خندید...
4 بهمن 1391